روحانيت و موقعيت جديد (4)


 

نويسنده: دكتر عليرضا شجاعي زند*




 

تحول در روحانيت
 

وضع و موقعيت جديد، خودِ روحانيت را هم متأثر ساخته است. اين به جز لزوم تطابق آگاهانه و همراهي فعالانه اي است كه اين مقال بر آن تأكيد دارد و به دنبال آن است تا با ارائه ي تصويري جامع و در عين حال مجمل از موقعيت جديد، نظر روحانيت را به سوي آن جلب نمايد و به ضرورت بازنگري در نقش و كاركرد و شيوه و رَويه هاي مرسوم خويش واقف سازد.
تغيير در «انگيزه»هاي روحاني شدن، در «خاستگاهِ»روحانيت، در «پايگاه اجتماعيِ»روحانيت، در «مرتبت و منزلت اجتماعيِ»روحانيت، در نحوه ي «زيست و سلوک»و «اشاعه ي»روحانيت، تحولاتي است كه به تبع تحولات كلان اجتماعي و دگرگوني هاي تاريخي به وقوع پيوسته، روحانيت را در وضع و شرايط جديدي قرار داده است. با اينكه جهت و روند وميزان اين تحولات به دليل ضعف اطلاعات و فقدان تحقيقات معتبر و مستند درباره ي روحانيت، مشخص نيست؛ اما در اصلِ وقوع آن كمترين ترديدي وجود ندارد و نبايد از آن به عنوان يكي از مؤلفه هاي تشكيل دهنده ي موقعيت جديد غافل ماند. روحانيت، خود به نحو شهودي و با تجربه ي شخصي، بدين مسئله واقف است و بيش از هر كس ديگري از چند و چون و ابعاد و دامنه ي آن خبر دارد. البته اينكه تا چه حد به تحليل‌ آن نشسته، آن را به كنترل درآورده است و در اتخاذ راهبردها و روش هاي جديد به كار گرفته است، بحث ديگري است كه بايد با استناد به شواهد درباره ي آن داوري كرد.

تحول در نظام ارتباطي
 

جوهره ي روحانيت به مثابه ي مبلِّغ، «ارتباط »است؛ چنان كه اگر امكان برقراري ارتباط از آن سلب شود، ضرورت وجودي اش را هم از دست خواهد داد؛ از اين رو، بروز هر گونه تحول در تكنولوژي هاي ارتباطي، همواره بيشترين تأثير را بر عملكرد روحانيان داشته است. شاهد مثال آن، تأثيراتي است كه صنعت چاپ، تقويت كننده هاي صوتي، راديو، ضبط صوت و تلويزيون در سده و دهه هاي گذشته بر فعاليت هاي ديني و بر كار روحانيت باقي گذارد و امواج و التهابات گسترده اي را نيز در اطراف خود پديد آورد. همين پيامد را در ابعادي به مراتب وسيع تر و عميق تر، از پيِ آنچه به عنوان انقلاب ارتباطات از آن ياد شده است، بايد انتظار داشت. همان كه با تأخر و ديرباوري، ما نيز بدان دچار شده ايم و مراحلي از آن را نيز پشت سر گذارده ايم؛ اما آنجا كه هنوز تمامي وجوه اين تحولِ شالوده شكن در نظام ارتباطي به تحقق نرسيده و ابعاد به تحقق رسيده ي آن نيز به خوبي درک نشده است و به باور عمومي در نيامده يا تدابير مناسب آن اتخاذ نگرديده است، همچنان به عنوان يک مسئله ي جدي، موضوعيت دارد و در تحليل روند و اتخاذ تدابير مناسب براي ورود به موقعيت جديد و دنياي آينده، بايد مطمح نظر قرار گيرد.
موضوعيت اين مسئله براي روحانيت به دليل جوهره ي ارتباطي آن، دو چندان است؛ خصوصاً اگر از اين حيث دچار تأخير نيز باشد. تأخر روحانيت در اهتمام به اين موضوع، به دليل داشتن بنيان و نشوه ي خارجي و سررشته داري بيگانگان و به كارگيري آن در مسيرهاي نه چندان مطبوع، البته طبيعي است؛ ليكن انكار و تغافل نسبت به آن و دچار شدن به انفعال و مقاومت منفي در برابر آن، نمي تواند طبيعي و قابل قبول باشد. همان طور كه پذيرفتن بي محابا و متابعت محض و بي هر گونه تأمل و احياناً دخل و تصرف هم قابل دفاع نيست؛ مهم درک آن به عنوان يک واقعيت و كشف روند و آثار آن در ديگر عرصه ها و ابعاد مختلف زندگي مردم است و اتخاذ مناسب در قبال آن و افزايش توان به خدمت گيري آن به مثابه ي ابزار؛ البته با اذعان به اينكه هيچ ابزار كاملاً خنثائي در عالم وجود ندارد (10) و راه ها و روش ها در نسبت شان با اهداف، لاباقتضاء نيستند و هر مَركَبي ما را به مقصد مقصود نمي رساند؛ خصوصاً براي اديان كه مقصود، نه فقط نيل به مقصد ، بلكه حتي نحو و طريقي است كه هر انسان در زندگي عادي خويش در پيش مي گيرد.
تا اينجا تلاش شد تصويري ولو موجز و فشرده از موقعيت جديد، از زوايا و ابعاد مرتبط با موضوع بحث ارائه گردد. اكنون و در بخش دوم مقال، به بررسي نقش و كاركرد روحانيت مي پردازيم ؛ بدين منظور كه مشخص گردد براي غلبه بر اوضاع و پيش افتادن از موقعيت جديد، چه سنخ تغييراتي را بايد در خود پديد آورند يا مديريت كنند.

معمول، عامل يا متعاملِ تغييرات
 

«تغيير»به طور كلي، هم ضروري و هم اجتناب ناپذير است. اساساً جنس انسان و مقتضاي دنيا، بر تغيير است و به همين اعتبار مي توان گفت انسان تا دراين دنيا هست، هم تغيير مي كند و هم تغيير مي دهد. صورتِ بسط يافته ي اين عبارت آن است كه تلاش براي «تغيير دادنِ» محيط و ديگران از آنجا نشأت مي گيرد كه نمي خواهيم يا نمي توانيم «تغيير كنيم»؛ اما صورت ماجرا در واقعيت بدين نحو است كه آدمي هم براي تغيير دادن و هم براي تغيير يافتن تلاش مي كند؛ يعني تغيير به هر دو معني و به نحو توأمان و مكمل و نه لزوماً متناقض. بدين ترتيب، انسان چيزهايي را در بيرون تغيير مي دهد كه آمادگي و توان تغيير آنها را در خود ندارد و بالعكس تغييراتي را در خود مي پذيرد كه امكان يا ضرورتي براي تغيير آن در بيرون نمي بيند.
روحانيت را بر حسب تعريف وبا نظر به واقع، نمي توان «معمول»وتابع صرفِ تغييرات محسوب كرد. اين انتظار كه در تمام حالات و شرايط ، فعال مايشاء و «عاملِ»مطلق باشد نيز گزاف و خارج از امكان است؛ بنابراين صائب ترين موضع، آن است كه درفرايند جاري امور، نقش «متعاملِ» فعال و آگاه را ايفا نمايد. اتخاذ اين موضع در قبال تغييرات، با مبناي اجتهادي و گرايش اصولي حاكم بر روحانيت شيعه در ادوار اخير نيز همخواني و تطابق بيشتري دارد؛ بر اين اساس اگر روحانيت، تحولات منجر به ظهور موقعيت جديد را نامقبول و ناموافق مي شمرَد، بايد مقاومت و تلاش كند تا آنها را به نحو ديگري درآورَد؛ اما اگر برخي از آن تغييرات، طبيعي، اجتناب ناپذير و مقبول اند، پس به ناگزير بايد براي ايجاد تناسب و همراهي هر چه بيشتر با آنها، تغييراتي در خود پديد آورد. حالا اين پرسش مطرح است كه : با احراز ضرورت قبول برخي تغييرات به تبع حلول شرايط جديد، كدام نقش و كاركردها بايد در روحانيت حفظ شوند و كدام ها بايد تغيير يابند ؟ مبنا و ملاک اين تشخيص و تفكيک چيست ؟ اين حد و مرز جدا كننده و ملاک و مبناي تشخيص را مي توان با تأمل در جوهر وجوديِ روحانيت به دست آورد.

پی نوشت ها :
 

* عضو هيئت علمي دانشگاه تربيت مدرس تهران
10 ـ ترنر مي گويد :بدون بار فرهنگي منظم به فناوري غربي كه نظام فكري بعد از عصر روشنگري را تشكيل مي دهد، نمي توان به شهر و ديوان سالاري مدرن دست يافت (نک به : ترنر ، 1383 ، ص41).
 

منبع: فصلنامه شيعه شناسي شماره 27